(برداشتی آزاد از شعر قاصدک استاد اخوان ثالث )
قاصدک ..های قاصدک....
خبری دیگر نیست...؟
خوش خبر بودی تو....
سالهای پیشین....!
هیچ تو یادت نیست..؟
که خبر میدادی
پدر از مادر.....
یا که از آن خواهر...
که شده ساکن یک شهرٍ دور....؟
قاصدک جان دیگر..حتی پبدایت نیست...!
خوب میدانم دیگر.... خبر خوبی نیست...!
همه در جا آتش جنگ...
همه جا قحطی..فقر...!
کودکان بی مادر....!
مادران بی فرزند....!
قاصدک ..نه...نیا...خبری هم نرسان.....!
این زمان عصر بدیست.....!
کینه و نفرت و آز.......
بدل مردمٍ چون سنگ شده.....
قاصدک میسوزی......
گر به این ورطه تونزدیک شوی....
باش تا که خبرهای خوشی...
بازرونق گیرد......
قاصدک جان ..ما همه منتظریم....
تا خبر آوری از خنده....گل...
دوستان جانی...و از اینکه یکروز
باز قمری لانه کند د ر....
سقف فروریخته خانه مان....
قاصدک زود بیا
ما همه منتظریم......!
ح.م.آشنا