امشب زهجر روی تو آسمان دل
ریزد زدیده بررخ من اختران دل
سوز درون من همه در اشک من ببین
آری سرشک دیده بود ترجمان دل
امشب خوش عالمی است که تا وقت صبحدم
دل میزبان غم شده غم میهمان دل
خواهم شبی که دور زاغیار تا سحر
با شمع گفتگو کنم از داستان دل
ویرانه کرده خانه دل را سپاه غم
امشب بخواب رفته مگر پاسبان دل؟
خواهی اگر یار بخواندداستان تو
((آشنا)) غزل بگوی که باشد زبان دل
ح.م.آشنا