کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک ویران را
کسی دیگر نمیپرسد چرا تنهای تنهایم
ومن چون شمع میسوزم
ودیگر هیچ چیز از من نمیماند.......
ومن گریان و نالانم ومن تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمیپرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمیپرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم بانسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند.......
ح .م .آشنا