برگ ريزان همه خوبي هاست مي بريم از هم پيوند قديم مي گريزيم از هم سبك و سوخته برگي شده ايم در كف باد هوا چرخنده از كران تا به كران سبزي و سركشي سروري نيست وز گل يخ حتي اثري در بغل سنگي نيست اين همه بي برگي ؟اين همه عرياني ؟چه كسي باور داشت دل غافل اينك تويي و يك بغل انديشه كه نشخوار كني در تماشا گه پاييز كه مي ريزد برگ