تو خودت میدانی
زندگی خاطره یک شب توفانی نیست
زندگی ،دربدری با غم پنهانی ...نیست
زندگی،محو تماشای جمال من و توست
زندگی ....
قامت رعنای کمال ، من و
توست
(آشنا)
دارم از یادتو میرم
مثل یک کتاب کهنه
که توی گنجه، داره خاک میخوره
مثل بارون بهاری
که یادش میره
بره سراغ یک کویر خشک
دارم از یاد تو میرم
مثل برگی که داره میبردش باد
مثل مهتاب که رفته از یادش
آب تو چاه ته باغ
که سرپوش داره
مثل افسانه تلخی ،که همه بردنش از یاد
دارم از یاد تو میرم
خواستم هدیه ای برایت بفرستم ،
با خودگفتم:زیباترین وگرانبهاترین چیزهارا،
برایت خواهم فرستاد
گل گفت:مرا بفرست که مظهر زیبایی وعشقم.
خار گفت:مرا بفرست که بدیده دشمنانش نشینم.
سرو گفت :پس برگی از من بفرست که مظهر زیبایی وجمالم .
سر بزیر در اندیشه انتخاب بودم که،
دل به صدا درآمد ....
((مرا به او تقدیم کن ،
که فقط به خاطراو در سینه تو میطپم))
................و من نیز چنین کردم
کاش چون پایییز بودم
کاش چون پاییز زرد وملال انگیز بودم
برگهایم یکایک زرد میشد
آسمان سینه ام پر درد میشد
آبی چشمان من پر ابر میشد
کاش چون پاییز بودم
وحشی و زیبا ورنگ آمیز بودم
روی کاغذ سفید قلبم
باخط قشنگت
عزیزم
یه نوشته ای گذاشتی رفتی
نمی دونم چی نوشتی ؟
فقط اینو میدونم ،هرکی که خوند
به من و عاشقی و عشق
حسودیش میگیره
برگهای ریزان
مقابل پنجره انباشته میشوند،
برگهای خزان،
به رنگ زرد وسرخ.
لبان ترا میبینم
بوسه های تابستانی را
خورشید دست را می سوزاند
ومن به آن عادت کرده بودم
از وقتی تو رفتی
روزها طولانی تر بنظر میایند
وبزودی خواهم شنید،
آهنگ قدیمی زمستانی را
ولی ترا از دست داده ام ،
قبل از هر چیز عزیزم ،
وقتی که برگهای خزان
شروع به ریختن میکنند .
THE AUTUMN LEAVES
The falling leaves,
Drift by the window.
The autumn leaves,
Of red and gold.
I see your lips,
The summer kisses,
The sun burned hand,
I used to hold.
Since you went away,
The days grow long,
And soon I`ll hear,
Old winter song.
But I`ve missed you,
Most of all my darling,
When Autumn laeves start...to fall.
رهایم مکن، ای که افکندیم در زمانه
به دریای عشقی چنین سرکش و بیکرانه
مرا اینچنین مست ،مگذار،مگذارومگذر
که شب تار ومن مست وگم گشته خانه
تو آن سان خرابم نمودی ،که دیگر خدارا
نیابد کسی ره ،در این تیره گون آشیانه
رهایم مکن ،ای که در کلبه سینه من
نفس گشتی و میدمی،میدمی جاودانه
ندارم مجال دمی گریه کردن، دریغا
کجایی تو ای شب ،شب عاشقانه
تو آن ارغوانی می شاعرانی ،تو شعری
ترا خواهم وگوشه خلوتی شاعرانه